سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/5/12
3:12 صبح

نمیدونم

بدست نسیم در دسته

خواستم باشم، تا احساس تنهایی در رگهای تنت جاری نشود..
خواستم برسم به دل تنگی هایت، تا احساس نبودن در اسمان دلت بارش نگیرد..
خواستم..
خواستم اما نشد..


این شعر رو هم خودم میذارم برای شما

 

 

 

تصویر زندگیم را ببین در این وادی برزخ این دل تنگ من است که فرا می خواند تو را این همان یار حزین است که صدا می کند تو را دل دریایی من بی تو دگر مرداب است . بیا دلتنگی هایم را با تو قسمت کنم . در برگ ریزان خاطرات دل تنگی هایی که سکوت تنهایی ام را می شکند و لبریز از یاد ت هستند .

کجاست ان نغمه ی هستی که شبانگاهان تا حریم سحر در گوشم می پیچید و در آن بی کران تاریکی دلداریم می داد و پناهم بود تا نقطه ای بیابم از جنس امید و ساحل آرامش بلکه بتوانم طلوع سحر را ببینم . کجاست آن خیال گمشده در جاده های بی فرجام که هنوز ردپای عشقش بر جای مانده است . دل به یادت بسته ام و دلم جایگاه مهر تو خواهد بود .

ای جلوه گر خوبی ! تو احسان واپه های عشقی که در وجودم شعله ور گشته است . تشنه ام ... تشنه ی طوفان وصال تشنه ی گرما زده ی کویر

بنگر ! این دل غم زده ی مرا که در گوشه ای به می مستی پناه برده و به اندیشه نشسته است . بی گفت و شنودی مست مستم لیک محکوم به سکوتم ! و چون عکسی خموش در دل قاب .

کاش می شد دمی با خیالت آسود و از اندوه شبها رهایی می یافت .

کاش مهلت برگشتی  بود دل های پریشان را ...

وای ! کاش غروب دلتنگی هایم به سپیده ی دل خوشی هایم که تو می باشی می پیوست ...

زندگی کوتاه ترازآن است که دوست

 داشتن را برایه لحظه

آخر بگزاریم