سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/8/6
7:35 عصر

تنهام

بدست نسیم در دسته


میخوامت مثل چشمان خسته در پى خواب
میخوامت مثل لبهای تشنه در پى آب
میخوامت مثل اسمان تاریک پى مهتاب
میخوامت مثل پاهاى بی رمق پى تاب

میخوامت، میخوامت
مثل سرابى واسه تشنه
مثل خوابی واسه خسته
مثل بال پروازی براى
مرغکی بال شکسته

میخوامت، میخوامت

تو همچو تپش واسه قلبم
همچو دم پس از بازدم
همچو رودی توى قلبم
تو جواب هر سوالم

میخوامت، میخوامت

تو سوالى، تو جوابى تو دمیدی
تو نیازى، تو امیدى تو نویدی

میخوامت، میخوامت


88/8/6
7:33 عصر

سلام

بدست نسیم در دسته

قانون تو تنهایی من است
و تنهایی من قانون عشق
و عشق ارمغان دلدادگیست
و این سرنوشت سادگیست !

چه قانون عجیبی
چه ارمغان نجیبی
و چه سرنوشت تلخ و غریبی
که هر بار ستاره های زندگی ات را
با دستهای خود
راهی آسمان پر ستاره’ امید کنی
و خود در تنهایی و سکوت
با چشمهایی خیس از غرور
پیوند ستاره ها را به نظاره بنشینی
و خموش و بی صدا
به شادی ستاره های از تو گشته جدا
دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری
و باز هم تو بمانی و
یک عمر صبوری .......! 


88/7/30
11:30 صبح

نفس

بدست نسیم در دسته


88/7/30
11:27 صبح

بخاطر....

بدست نسیم در دسته بخاطر....

      تقدیم به عشقم به خاطر تو سکوت را در شب،

                                        شب را در تاریکی دوست دارم

                         به خاطر تو قلب را در سینه و تو را در قلب دوست دارم

                           نمی گویم برایت میمیرم به خاطرت زندگی میکنم

                 


88/5/12
3:18 صبح

................

بدست نسیم در دسته

قلب شکسته و دلتنگ و باز در یک سکوت تلخ و یک عالمه دلتنگی اسیرم.... باز دلم از دنیا و از این زندگی گرفته است.... سهم من در این لحظات تلخ دو چشم خیس است و یک قلب شکسته.... قلبی شکسته که دیگر هیچ امیدی به زندگی دوباره ندارد! احساس تنهایی میکنم ؛ احساس میکنم تنهایی دوباره جای خالی عشق را با  حضور سردش پر کرده است..... تمام نگاهم به قاب عکست است  تو را میبینم و حسرت آن روزهای شیرین با هم بودنمان را میخورم  و دوباره چشمهایم مثل همیشه بهانه تو را میگیرند! چه یادگاریهای تلخی را از عشقمان برجا گذاشتی ..... دو چشم خیس ؛ یک قلب شکسته و نا امید ؛  چند خاطره تلخ ؛ یادگاری از عشق تو بود ای بی وفا! دلم خیلی گرفته ؛ اینبار دیگر کسی نیست که دلم را با  حرفهایش آرام کند ؛ با من درد دل کند و به من امید و دلگرمی بدهد ؛  دیگر کسی نیست که با دستان مهربانش اشکهای مرا از گونه هایم  پاک کند و مرا نوازش کند..... تنها خودم هستم ؛ دل پر از دردم است  و یک بغض کهنه در گلویم.... هوای دلم ابری است و دلگرفته ؛ کاش دلم بارانی میشد  تا از این حال و هوای تلخ بیرون بیایم.... کجایی ای یار بی وفایم ؟ کجایی که زندگی بدون تو یک کاووس است! دلم بدجور هوایت را کرده است ؛ چرا رفتی؟ رفتی و دلم را با خود نبردی .... رفتی اما بدان که اینجا تنهاتر از من دیگر هیچ تنهایی نیست ؛  رفتی اما بدان که دیگر در این دنیاهیچکس مثل من دیوانه وار  تو را دوست نخواهد داشت..... هنوز هم چشمهایم از دوری تو بارانی است ؛ و هنوز هم تو  با همه بی وفایی ها و سنگ دلی هایت برای من مقدس و عزیزی...  تو لیاقت این قلب شکسته مرا داری و خواهی داشت.... و باز در یک سکوت تلخ و یک عالمه درد نگفته در دلم اسیرم! کاش بودی و با من درد دل میکردی ؛ کاش بودی و مثل گذشته به من امید میدادی.... مرا با ان صدای مهربانت آرام میکردی ؛ مرا با آن کلام رویاییت درمان میکردی.... همان کلامی که گویا مدتی است فراموش کرده ای و دیگر بر زبان نمی آوری.... اما من هنوز هم به تو میگویم آن کلام مقدس را .....! دوستت دارم عزیزم... زندگی بدون تو همین است .... دلتنگی ؛ غم ؛ غصه ؛ گریه ! زندگی بدون تو همین است .... یک دل ابری و گرفته و یک عالمه درد در دل! همانی قلبی که با حضورت یک خانه سرخ و پر از صفا و صمیمیت شده بود  اینک یک ویرانه شده ؛ که در آن ویرانه یک پنجره شکسته و بسته رو به خوشبختی  یک قاب شکسته از عکس تو و یک دنیا دلتنگی است...... دلم بدجور گرفته است ؛ دلی که دیگر حتی با بهانه های چشمانم نیز آرام نمی شود! چشمانم از من شاکی اند ؛ قلبم مرا نفرین میکند و  دستانم تشنه  گرفتن دستان مهربان تو اند!



88/5/12
3:16 صبح

این مسبر دل تنهای منه

بدست نسیم در دسته

از لحظه های افسردهء تنهایی می گریزم و در ابتدای خیابان عشق، چشمان پرانتظارم را به دستان صمیمیت میدوزم. حالا تو آمده ای و تنهایی من از تپش حضور تو شکسته است. تو آمده ای و با آمدنت آرزوهایم را که چونان پرنده ای درقفس ناامیدی زندانی بودند، پرواز داده ای؛ ای آزاده بهارآلود من، زیباترین شعر عشق را از چشمان تو میخوانم. آمدنت بهانه ای شد برای اینکه مرواریدهای کوچک اشکم را چون دسته گلی برای تو بریزم و نامت را در غزل های سبزم جاری کنم. ای زیباترین شعر عشق، با آمدنت بهار میروید و فصل زیبای گل به شکوه عظمتت سجده میکند....


 


88/5/12
3:12 صبح

نمیدونم

بدست نسیم در دسته

خواستم باشم، تا احساس تنهایی در رگهای تنت جاری نشود..
خواستم برسم به دل تنگی هایت، تا احساس نبودن در اسمان دلت بارش نگیرد..
خواستم..
خواستم اما نشد..


این شعر رو هم خودم میذارم برای شما

 

 

 

تصویر زندگیم را ببین در این وادی برزخ این دل تنگ من است که فرا می خواند تو را این همان یار حزین است که صدا می کند تو را دل دریایی من بی تو دگر مرداب است . بیا دلتنگی هایم را با تو قسمت کنم . در برگ ریزان خاطرات دل تنگی هایی که سکوت تنهایی ام را می شکند و لبریز از یاد ت هستند .

کجاست ان نغمه ی هستی که شبانگاهان تا حریم سحر در گوشم می پیچید و در آن بی کران تاریکی دلداریم می داد و پناهم بود تا نقطه ای بیابم از جنس امید و ساحل آرامش بلکه بتوانم طلوع سحر را ببینم . کجاست آن خیال گمشده در جاده های بی فرجام که هنوز ردپای عشقش بر جای مانده است . دل به یادت بسته ام و دلم جایگاه مهر تو خواهد بود .

ای جلوه گر خوبی ! تو احسان واپه های عشقی که در وجودم شعله ور گشته است . تشنه ام ... تشنه ی طوفان وصال تشنه ی گرما زده ی کویر

بنگر ! این دل غم زده ی مرا که در گوشه ای به می مستی پناه برده و به اندیشه نشسته است . بی گفت و شنودی مست مستم لیک محکوم به سکوتم ! و چون عکسی خموش در دل قاب .

کاش می شد دمی با خیالت آسود و از اندوه شبها رهایی می یافت .

کاش مهلت برگشتی  بود دل های پریشان را ...

وای ! کاش غروب دلتنگی هایم به سپیده ی دل خوشی هایم که تو می باشی می پیوست ...

زندگی کوتاه ترازآن است که دوست

 داشتن را برایه لحظه

آخر بگزاریم

 


88/5/12
3:3 صبح

فاصله ی منو تو

بدست نسیم در دسته

سکوت سنگینی میان منو توست

دلم میخواد با توصحبت کنم

 کاش بازفرصتی برای من و تو آفریده می شد

خیلی حرفا دارم برای گفتن

خیلی حرفا میخواهم از تو بشنوم

کاش فرصتی آفریده می شد

کاش لحظه ای درنگ کنی برای آفرینش این فرصت...

 

عشق


88/5/12
2:55 صبح

میدونستی؟

بدست نسیم در دسته

بازم من ، بازم تو،
باز از نو ، روی یک خط و یک جا و با هم
تو اونجا و من اینجا دو نزدیک و نزدیکیم اما دوریم از هم
نه تو حرف من ، نه من حرف تو می خونی و می خونم
نه تو قصد من نه من قصد تو می دونی و می دونم
نبودت یک درده بودنت یک درده
شدم واسه غصه یه اجیر و برده
نه تو من و می فهمی
نه یک روح و رحمی
بگو عاشقی برگرده
کی میگه عشق عذابه
کی میگه خوشی تو خوابه
چرا نمی خوای بفهمی که حال و روزم خرابه
دیگه بسه بازی ، نمی خوای بسازی
دلم عاشقی بی تابه